کتاب های محرم

نام اثر | نویسنده | توضیح مختصر |
آفتاب در حجاب | سیدمهدی شجاعی | روایتی خواندنی از زندگی حضرت زینب(س)؛ از کودکی تا عاشورا، اسارت و وفات. رمانی که به پشتوانه تحقیقات دقیق و عالمانه تاریخی و روایی، به همه زوایای پنهان و آشکار زندگی و رفتار و درونیات حضرت زینب(س) پرداخته است. |
نامیرا | صادق کرمیار | داستان دختر و پسری جوان از اهالی کوفه که فارغ از منفعت طلبی های روز افزون مردم کوفه به دنبال حقیقت هستند اما در میان رفتارهای متناقض سرداران بزرگ کوفه، بین حمایت از امام حسین (ع) و یا وفاداری به یزید سرگردانند... |
از دیار حبیب | سیدمهدی شجاعی | رمانی است کوتاه که گوشههایی از زندگی حبیب بن مظاهر یار سالخورده حضرت سیدالشهدا(ع) را به تصویر می کشد؛ البته قسمت اعظم آن، به شهادت حبیب در کربلا اختصاص دارد و وصف عشق و شیدایی او به امام زمانش. |
مردان و رجزهایشان | - | کتاب شامل رجزهای بعضی از شهیدان کربلا در روز عاشوراست که علاوه بر متن و ترجمه رجزها، توضیحات و شرح حال مختصری هم درباره صاحبان رجزها آمده است. |
ماه به روایت آه | ابوالفضل زرویی نصرآباد | روایت متفاوت زندگانی و شخصیت حضرت ابوالفضل العباس(ع) از زبان دوازده راوی، ناگفته هایی از قبل و بعد از شهادت پرچمدار کربلا با ذکر جزئیات و تاریخ شمسی اتفاقات زندگی حضرت. |
پدر، عشق و پسر | سیدمهدی شجاعی | داستانی خواندنی از فرازهایی از زندگی حضرت علیاکبر علیه السلام. وقایع از زاویه دید اول شخص و از زبان اسب آن حضرت «عقاب» روایت میشود و مخاطب راوی در داستان، لیلی بنت ابیمرّه مادر گرامی حضرت علیاکبر (ع) است. فصول کتاب با عنوان «مجلس» نامگذاری شده و داستان متشکل از ده مجلس است که در هر مجلس، عقاب با زبانی عاطفی و دلنشین، صحنهای از زندگی حضرت علیاکبر(ع) را روایت میکند و مجالس پایانی، به شهادت حضرتش در کربلا اختصاص دارد. |
سقای آب و ادب | سیدمهدی شجاعی | رمان و روایتی یگانه از زندگی حضرت عباس(ع)، شامل ده فصل: عباسِ علی، عباسِ امالبنین، عباسِ عباس، عباسِ سکینه، عباسِ مواسات، عباسِ زینب، عباسِ ادب، عباسِ حسین، عباسِ فرشتگان، عباسِ فاطمه... |
فصل شیدایی لیلاها | سید علی شجاعی | روایت هفت راوی از حرکت حضرت حسین، از 18 ذیالحجه خروج از مکه تا غروب عاشورا. آنها که کمتر میشناسیم و کمتر شنیدهایم: زهیر بن قین، ضحاک بن عبدالله مشرفی، حر بن یزید ریاحی، عبید الله بن حر جعفی، عمرو بن قرظه انصاری، شبث بن ربعی و... چه کردهاند این هفت تن که اکنون یا در کنارند یا مقابل امام؟ |
در بخشی از کتاب «سقای آب و ادب» می خوانیم:
«شریعه
فرات، پیش روست و چند هزار سوار دشمن پشت سر... سوار تشنه لب، لحظه به
لحظه به آب نزدیکتر میشود، با مشک خالی بر دوش و شمشیری در دست و لبخندی
شیرین بر لب. لبخند، لبهای ترک خوردهاش را به خون مینشاند.
اسب در
زیر پایش، به عقابی میماند که مماس با زمین پرواز میکند. آنقدر رعنا و
رشید و بلند بالاست که اگر پا از رکاب، بیروت کشد، سرانگشتانش، خراش بر
چهره زمین میاندازد.
وقتی که تو بر اسب سوار میشوی، ماه باید پیاده شود از استر آسمان.
چشمانی
سیاه و درشت و کشیده دارد و ابروانی پر و پیوسته و گیسوانی چون شبق که از
دو سو فرو ریخته و تاب برداشته و چهره درخشانش را چونان شب سیاه که ماه را
به دامن بگیرد، در قالب گرفته است.
ماه اگر در روز طلوع کند، از جلای خودش میکاهد این چه ماهی است که رنگ از رخ روز میزداید و با ظهورش روشنایی روز را کمرنگ میکند!؟
چیزی
به آب نمانده است برق آب در چشمهای اسب و سوار میدرخشد. هوای مرطوب در
شامه تفتیدهاش میپیچد و به او جان و توان تازه میبخشد. سوار دمی به عقب
برمیگردد و کشتههای خویش را مرور میکند.
همه این جنازهها که اکنون در سایه سار نخلها خفتهاند، تا لحظاتی پیش ایستاده بودهاند و سدی شکست ناپذیر مینمودهاند. فقط چهار هزار نفر، مامور نگهبانی از شریعه بودهاند با اسب و شمشیر و نیزه و تیر و کمان و خود و سپر و زره و عمود. فرمانده سپاه دشمن گفته است که اگر اینان به آب دست پیدا کنند و جان بگیرند، احدی از شما را زنده نمیگذارند.
باور دشمن بر این بوده است که نه از آب، که از حیات خویش نگهبانی میکند. اکنون همه آن چهار هزار، یا کشته اویند یا گریخته از هجوم خشم او. اما آنها که گریختهاند بازخواهند گشت. یاران خویش را به کمک خواهند خواست و بازخواهند گشت حتی پیادهها بر این اسبهای سرگشته و بی صاحب خواهند نشست و هجوم و محاصره را از سر خواهند گرفت.
اکنون این صدای نرم تلاقی پاهای اسب با زمین مرطوب. و اینک این صدای پای اسب و آب. و اینک این آب. این مشک خالی و آب. این سوار تشنه لب و آب.
اما کیست این سردار که از میان چهار هزار سوار نیزهدار
عبور کرده است و خود را به آب رسانده است، بی آنکه آب در دلش تکان بخورد؟!
این، عباس علی است، عباس، فرزند علی بن ابیطالب(ع).
«تو را برای همین
روز میخواستم عباس! ناز بازوان تو! حالا بدان که چرا در ابتدای ورودت به
این جهاد، بر دستها و بازوان تو بوسه میزدم و سر انگشتانت را به آب دیده
میشستم. باغبان اگر در آینه نهال، شاخسار سر به آسمان کشیده درخت را نبیند
که باغبان نیست.»
در صفین، نوجوانی نقاب زده، ناگهان چون تیری از چله کمان جبهه دوست رها شد و خود را به عرصه نبرد رساند. جز علی، هیچکس، نه از جبهه دشمن و نه از اردوگاه دوست، نمیدانست که این نوجوان نقاب بر چهره کیست. آنان که از چشم، سن و سال را میسنجیدند، گفتند که بین دوازده تا چهارده سال. آنان که از هیکل و جثه، پی به سن و سال میبردند، گفتند که حدود هفده سال. آنان که از چستی و چابکی حرکات، حدود عمر را حدس میزدند، گفتند: قریب بیست سال.
آن نوجوان نقاب زده که همه را به اشتباه انداخته بود، چون جنگجویان کهنه کار، به دور میدان چرخ میخورد و مبارز میطلبید. چستی و چالاکی نوجوان، حکمی می کرد و شهامت و صلابتش، حکمی دیگر. چرخش تند و تیز شمشیر در دستهایش حکمی داشت و نگاه عمیق و نافذش حکمی دیگر.
و این بود که هیچکس از جبهه مخالف، پا پیش نمیگذاشت. معاویه به ابوشعثا گفت: برو و کار این سوار را بساز.
ابوشعثا
گفت: اهل شام مرا حریف هزار سوار میدانند، دون شان من است جنگ تن به تن
با این یکه سوار. اما یکی از پسران هفتگانهام را میفرستم تا سرش را برایت
بیاورد. جوان ابوشعثا در دم با شمشیر آن نوجوان به دو نیم شد و آه از نهاد
ابوشعثا برخاست دومین فرزند را به خونخواهی اولی فرستاد. دومی نیز بی آنکه
مجال جنگیدن پیدا کند، جنازهاش در کنار جنازه برادر قرار گرفت.
و جوان سوم و چهارم و پنجم ...
در جبهه دوست، لحظه به لحظه غریو شگفتی و شادی اوج میگرفت و در جبهه دشمن، سکوت و حیرت و بهت و مصیبت لحظه به لحظه سنگین تر میشد. و وقتی ششمین و هفتمین جوان ابوشعثا هم به خاک و خون غلتیدند، از جبهه دشمن نیز، وای تحسین، ناخودآگاه به هوا برخاست.
و این آنچنان خشم و غیرت ابوشعثا را به جوش آورد که به معاویه گفت: تکه تکه اش میکنم و به اندازه داغ هفت جوان بر دل پدر این سوار، داغ هفت جوان بر دل پدر این سوار، داغ مینشانم.
و از جا کنده شد و با چشمانی خون گرفته و توانی صد چندان، خود را به عرصه نبرد رساند. دست سوار اما انگاره تازه، گرم شده بود چون شیری که روباه را به بازی میگیرد، ابوشعثا را لحظاتی به تلاطم و تکاپو واداشت و در لحظه و آنی که هیچکس نفهمید چه آنی، سر ابوشعثا را پیش پای اسبش انداخت و بدن خونینش را بر خاک نشاند.
وحشت بر چهره و سراپای دشمن نشست آنچنانکه
هر چه نوجوان در میدان چرخ خورد و مبارز طلبید، هیچکس به میدان نیامد و
آنچنانکه حتی هیچکس جرات جمع کردن جنازههای آل ابوشعثا را به خود راه
نداد.
و نوجوان، فاتح و شکوهمند به قلب جبهه دوست بازگشت و آن زمان که
علی، او را در آغوش گرفت و نقاب از چهرهاش برداشت تا عرق از پیشانی اش
بسترد و روی ماهش را ببوسد، تازه همه فهمیدند که این، عباس علی است، ماه
بنی هاشم که هنوز پا به سال سیزده نگذاشته است و هنوز مو بر چهرهاش
نروییده است.
این عباس علی است. خسته، گرسنه، تشنه، داغدیده و مصیبت
زده. داغ هایی که هر کدام به تنهایی برای از پا درآوردن مردی کافی است؛ داغ
سه برادر، داغ یک فرزند، داغ چندین برادرزاده و خواهرزاده و داغ چند ده
عزیز و همدل و همراه.
نه خستگی، نه تشنگی، نه گرسنگی، نه این همه داغ،
هیچکدام تاب از کف عباس نربوده و توان عباس را نفرسوده، اما دیدن تشنگی
حسین(ع) و بچههای حسین، طاقتش را سوزانده و او را راهی شریعه کرده است.
و
اکنون این اوست و آبی که تا زانوان او و شکم اسب، بالا آمده. اکنون این
اوست و آب و مشک خالی و بچه های حسین(ع). اکنون این اوست و لبهایی که از
تشنگی ترک خورده. اکنون این اوست و تنی که از تشنگی ناتوان شده.
اکنون
این اوست و جگری که از تشنگی تاول زده. اکنون این اوست و هجوم لشگر عقل از
هزار سو که او را به نوشیدن آب ترغیب میکند: تو علمدار لشکر حسینی، باید
استوار بمانی. تو محافظ بچه های حسینی، باید توان در بدن داشته باشی. تو
تکیه گاه سپاه حسینی، نباید فرو بریزی.
وقتی به جرعهای آب میتوان توان هزارباره گرفت، چرا این توان را - نه از خودت که - از انجام رسالتت دریغ میکنی؟
تو یک عمر زیستهای برای همین یک روز و اگر امروز نتوانی بجنگی و از محبوبت دفاع کنی، همه عمر را به باد دادهای...
بیست
و پنج سال پیش بود، یا کمی بیشتر. علی(ع) در مسجد نشسته بود و گرد او
یاران و دوستان و اصحاب، حلقه زده بودند. در این حال، پیرمردی بیابانی که
محاسنی سپید و چهرهای آفتاب سوخته اما نمکین داشت به مسجد درآمد.
با
لهجهای شیرین به همه سلام کرد، حلقه جمع را شکافت، بر دست و روی علی بوسه
زد و زانو به زانوی او نشست: «علی جان! خیلی دوستت دارم. دلیلش هم این است
که این شمشیر عزیزم را آوردهام به تو هدیه کنم.»
علی خندید؛ ملیح و شیرین، آنچنانکه دندانهای سپیدش نمایان شد.
«دلیل، دل توست عزیز دلم! اما این هدیه ارجمندت را به نشانه میپذیرم.»
پیرمرد عرب، خوشحال شد، دوباره دست و روی علی را بوسید و رفت.
فراوان داشت علی از این عاشقان بینام و نشان. شمشیر را لحظاتی در دست چرخاند و نگاه داشت، انگار که منتظر خبری بود یا حادثهای.
خبر، عباس(ع) بود که بلافاصله آمد. هفت یا هشت ساله اما زیبا، رعنا و بلند بالا، سلام و ادب کرد اما چشم از شمشیر برنداشت.
علی فرمود: عباس من! دوست داری این شمشیر را به تو هدیه کنم؟
عباس خندید. آرزوی دلش بود که بر زبان پدر جاری شده بود.
«بله، پدر جان! قربان دست و دلتان.»
علی فرمود: بیا جلو نور چشمم!
عباس
پیش آمد. علی از جا بلند شد، شمشیر را با وسواسی لطف آمیز بر کمر او بست،
او را در آغوش گرفت، بوسید و گریه کرد: «این به ودیعت برای کربلا.»
فضای اطراف شریعه ملتهب شده است صدای پا و شیهه اسبها و صدای عبور سوارها از لابلای نخلها، نشان از تجهیز و بازسازی سپاه دشمن دارد...»
مدیر تولید مجموعه «رستاخیز کربلا» درباره منابع مورد استفاده در نگارش این هفت کتاب گفت: پیش از این مؤسسه دارالحدیث «دانشنامه 14 جلدی امام حسین علیه السلام» را ویژه مخاطبان خاص و پژوهشگران تاریخ اسلام منتشر کرده است. ما با اتکا به اعتبار و استحکام روایات این دانشنامه، موضوع زندگی و سیره حضرت اباعبدالله علیه السلام و نهضت عاشورا را با زبانی همهفهم ویژه مخاطبان عمومی تألیف کردیم.
پورنجاتی ضمن بیان موضوعات هفتگانه مجموعه «رستاخیز کربلا» گفت: کتاب «سلام او»، ترجمهای تازه و شیوا از زیارت ناحیه مقدسه، کتاب «تا عاشورا» با موضوع سیر حوادث از ورود امام حسین(ع) به کربلا تا شب عاشورا، کتاب «روز عاشورا» شامل سیر مقتل و حوادث سحرگاه تا ظهر عاشورا، کتاب «عصر عاشورا» شامل اتفاقات مربوط به پس از شهادت امام حسین(ع) و یارانشان است.
وی از «عطر گل سرخ» به عنوان کتاب تصویری ویژه کودکان نام برد و افزود: کتاب «پای سخن محبوب دلها» چهل حدیث از امام حسین(ع) و کتاب «ریحانههای دشت خون» داستانکهایی از حضور زنان در نهضت عاشوراست.
پورنجاتی ادامه داد: در تألیف آثار، تلاش شده تا از نویسندگان با تجربه و خوب کشور دعوت به همکاری شود که از آن جمله میتوان به ترجمه زیارت ناحیه مقدسه به قلم حجتالاسلام محمدرضا زائری و نگارش کتاب کودک به قلم حجتالاسلام سیدمحمد مهاجرانی اشاره کرد.
بر اساس این گزارش، به منظور سهولت استفاده از مجموعه «رستاخیز کربلا» برای ذاکران و مداحان و نیز مبلغان و سخنرانان، کتابها در قطع جیبی چاپ شده است.
سازمان انتشارات دارالحدیث که تهیه و تولید مجموعه «رستاخیز کربلا» را بر عهده دارد، اظهار امیدواری کرده است این مجموعه، سنت مقتلخوانی از روی کتاب و بر اساس متنهای معتبرتر ـ که مورد تأکید رهبر انقلاب است ـ بیشتر مورد توجه قرار گیرد.
- ۹۱/۰۹/۰۱